PDF نسخه کامل رمان کراش نویسنده فاطمه اشکو ژانر عاشقانه ،اجتماعی و خانوادگی
PDF نسخه کامل رمان کراش
نویسنده فاطمه اشکو
ژانر عاشقانه ،اجتماعی و خانوادگی
تعداد صفحه:1164
دانلود آسان رمان با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری
مقداری از متن رمان:
نگرانی مثل نقاب بر چهره اش می نشیند و نگاهش را آرایش می کند.
موبایلش را در می آورد و شماره ی مورد نظرش را می گیرد اما بوق های ممتد پتک شده و بر روی سرش کوبیده می شود.
-جواب بده دیگه آراز… اَه…
قطرات باران بر روی صورتش می رقصند. صدای قدم های تندش در آغوش خیابان فرو می رود و او به راحتی صدای شکستن استخوان های قلبش را می شنود.
-کجایی آراز…
خیابان ها شلوغ تر از آن است که فکرش را می کند. برای اولین تاکسی دست تکان می دهد و با توقف کردنش، فوری می نشیند و مضطرب آدرس می دهد.
طبق عادت همیشه سرش را به شیشه تکیه می دهد و قطرات بی نظم باران را لمس می کند. حیف که شیشه مانع می شود اما او که از مانع ها نمی ترسد. زندگی اش سراسر مانع است و او دونده ی با مانع ای بسیار قوی ایست.
آنقدر در فکر های موهومی اش غرق است که نمی فهمد کی می رسد. حساب می کند و پیاده می شود. طوری به سمت خانه می دود که نزدیک است دو بار زمین بخورد اما بخت یارش است و نمی افتد.
کلید را توی در می اندازد و می چرخاندش. همین که در را باز می کند تاریکی و بوی عود به استقبالش می آید.
-مانلی… آراز…
گلویش حالت خفگی دارد. صدایش در نمی آید. نگران است… نکند بلایی سرشان آمده باشد؟
دستش به سمت کلید برق می رود که همه جا روشن می شود:
-تولد… تولد… تولدت مبارک.
دستش روی قلب ایست کرده اش می ایستد و نفس برمیگردد. صدا درست می شود و گله مند و اخم آلود می گوید:
-دلم رفت.
آراز مانلی را بغل می کشد و به سمتش می آید. فر موهای مانلی بر روی سینه ی مرد جوان قرار می گیرد و تصویر روی تی شرت محو می شود.
-تولدت مبارک مامانی.
دخترکش را از آراز می گیرد و گونه اش را می بوسد.
-مرسی عروسک.
میان آغوش کم حجم او گم می شود اما از نگاه یواشکی مرد روبه رویش غافل نمی شود. با نگاهی قدرشناسانه تشکر می کند.
-ممنون ولی چرا جواب زنگامو ندادی. نگران شدم…
خنده های دندان نما و مردانه ای که چین می انداخت کنار لب هایش را با دنیا عوض نمی کند.
-خب اگر اینکارو می کردم که همه چی لو می رفت.
دستش را مشت می کند و آهسته به بازویش می کوباند.
-از دست تو!
مانلی را زمین می گذارد و با چشمک ریزی می گوید:
-به هرحال تشکر می کنم جناب!
دست آراز حمایت گر پشت کمرش قرار می گیرد.
-بریم برای یه تولد درست و حسابی یا نه؟!
می رود و غر نمی زند دیگر. این شب… این عقده هایی که یواش یواش باز می شود را به هیچ عنوان از دست نمی دهد.
-بریم.
خانه ی نقلی مشترکش با آراز را دوست دارد. دو خواب با آشپزخانه و سرویس بهداشتی و حمام کوچک. سقفش کوتاه است اما آرزوهای بلندی از او را برآورده می کند.
دست مانلی را می گیرد و هر سه با هم از راهروی باریکی که سالن را به آشپزخانه وصل می کند، می گذرند. به سمت میزی که برایش حاضر کرده اند، می روند.
با آنکه جمع سه نفره شان به دنیا فخر می فروشد اما باز هم کمبودها زیر دلش را چنگ می زند و حالت تهوع می گیرد. دست روی معده اش می گذارد و می خواهد هیچ کس حال بدش را نفهمد.
به میزی که سراسر با گلبرگ تزئین شده و کیک کوچکی وسطش خودنمایی می کند، می نگرد. می نشیند و به علامت سوال وسط کیک می خندد.
-الان یعنی معلوم نیست 30 سالمه؟!
آراز مانلی را از دستش می گیرد و خیره نگاهش می کند.
-اول آرزو بعد فوت کن.
لبخند می زند. آرزویش همین لحظه است که برآورده می شود.
با یک حرکت فوت می کند و سر بالا می آورد. با آنکه حال خوبی دارد اما یاد نسبتی که مابین او و آراز است، پرده بر لب هایش می کشد و لبخندش به آنی محو می شود.
در این مدت بارها جلو رفت که حرف بزند اما نتوانست. نه اینکه نخواهد، میخواهد اما ترس از تنها شدنِ دوباره و سقوط از پرتگاه خوشی به دره یِ ناخوشی، مانع از گفتن می شود.
-تولدت مبارک دختره!
او زن شده است و هنوز “دختره” صدا می شود. شیرین و لذت بخش، مثل خوردن هندوانه در گرمای تابستان بهش مزه می دهد.
-مامان قشنگم تولدت مبارک.
تعداد مشاهده: 21 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:.pdf
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 1164
حجم فایل:2,964 کیلوبایت